با سلام
با اولین قسمت از نقد و بررسی سایت خودمون در خدمتتون هستیم، دراین قسمت بیشتر سعی میکنم که سریالها و فیلمهایی را نقد کنیم که خودمون دیده باشیم و بتونیم حقایقی رو بگیم که بیشتر از منظر یک بیننده به نظر میرسه نه یک منتقد و برای اینکه بتونیم شما رو نظر منتقدین نیز همراه کنیم، نقد و بررسی چند سایت دیگه هم برای شما قرار داده میشه که بتونید نظرات مختلف رو ببینید.
سریال مشت آهنی
نظر نویسنده سایت بیا تو سافت، این سریال رو زمانی که ازش تعریف شنیدم خیلی مشتاق دیدنش بودم، با توجه به بازی پلی استیشن 2 که با همین نام شناخته میشد. فکر میکردم در همون موضوع باشه.
ولی بعد از دیدن اولین قسمت متوجه شدم که موضوع خیلی فرق داره
این سریال قسمت های اولش خیلی کند داستان جلو میره که از جذابیت فیلم کم میکنه ولی بعد از چند قسمت خیلی ماجرا خوب پیش میره، به دلیل اینکه داستان لو نره، در مورد داستان فیلم خیلی صحبت نمیکنیم.
اما بازیگرایی که برای این سریال انتخاب شدن، به نسبت، خیلی خوب بودن، مخصوصا بازیگر شرور فیلم که خیلی قشنگ چند شخصیتی بودنش رو نشون میداد که باید خودتون ببینید. البته این نظر من بود
در کل برای اولین پست می تونم بگم که این سریال ارزش یک بار دیدن رو داره، ولی اونایی که به دنبال اکشن خالص هستن، میتونم بگم به غیر از یکی دو قسمت، باقی قسمت ها بیشتر آشنایی با اشخاص فیلمه و آنچنان اکشنی وجود نداره.
اما بقیه نقدها از این سریال
اولین نقد از سایت زوم جی
سریال Iron Fist، جدیدترین محصول نتفلیکس/مارول، ضعیفترین سریال در میان پروژههای ابرقهرمانی این دو شرکت است.
تماشای سریال «آیرون فیست» (Iron Fist)، جدیدترین محصول نتفلیکسی مارول کاری کرد تا هشداری را که در پایان نقد «لوک کیج» داده بودم به یاد بیاورم. اگر یادتان باشد «لوک کیج» (Luke Cage) سریالی بود که خیلی کوبنده و جذاب آغاز شد، اما طبق سنت سریالهای نتفلیکسی مارول از نیمه به بعد با افت شدیدی روبهرو شد. افتی بسیار بدتر و غیرقابلبخششتر از «جسیکا جونز» (Jessica Jones) و فصل دوم «دردویل» (Daredevil). نتیجه این است که «لوک کیج» را با وجود تمام ویژگیهای مثبتش، ضعیفترین محصول مارول/نتفلیکس خواندم و در پایان یادداشتم نوشتم: «"لوک کیج" زنگ خطر را برای مارول به صدا درمیآورد تا هنوز دیر نشده عنصری را که این سریالها را پرطرفدار کرده بود فراموش نکند، کیفیت را فدای سرهمبندی پروژههایش نکند و بلایی که سر فیلمهای سینماییاش آمده را سر سریالهایش هم نیاورد. فعلا تنها چیزی که دربارهی مارول دوست دارم، همین سریالهای جدی و عمیقش هستند که اگر آنها هم خراب شوند، واویلا!».
یکی از بزرگترین مشکلات دنیای سینمایی مارول محافظهکاریاش است. آنها کارشان را یگانه و غیرمنتظره شروع میکنند، به نقطهای فوقالعاده میرسانند و ناگهان دست از خلاقیت و پیدا کردن راههای تازهای برای غافلگیر کردن تماشاگران میکشند و قضیه به همان کارخانهی از تولید به مصرف معروف تبدیل میشود. به همان سرهمبندی. فصل اول «دردویل» دیوانهمان کرد، بعد «جسیکا جونز» از راه رسید که یک سر و گردن بالاتر از «دردویل» بود و از اینجا به بعد نکات منفی سریالهای قبلی در پروژههای بعدی مارول پررنگتر و ریشهدواندهتر شد. فصل دوم «دردویل» با وجود نکات مثبتش مثل معرفی پانیشر از نیمه به بعد با کله سقوط کرد و «لوک کیج» هم همینطور. خب، این روزها در مطبوعات آنلاین دنیا حتما با تیترهای زیادی با این مضمون روبهرو شدهاید که «آیرون فیست» بدترین پروژهی نتفلیکسی مارول و بزرگترین شکستِ دنیای سینمایی مارول است و حقیقتش این تیترها کم و بیش راست میگویند. «آیرون فیست» با امتیاز ۱۷ از ۱۰۰ بر روی راتن تومیتوز وضعیت خوشی ندارد، در مقایسه با سریالهای ابرقهرمانی قبلی نتفلیکس خصوصیت منحصربهفردی رو نمیکند، دستاورد جدیدی محسوب نمیشود، مشکلات سریالهای قبلی را برطرف که هیچ، پررنگتر کرده و طرفداران را به بیحسوحالترین شکل ممکن به سمت گردهمایی «اونجرز»گونهی این ابرقهرمانان در «دینفدرز» (Defenders) راهی میکند. اما چرا اینطور فکر میکنم؟
خب، اولین چیزی که دربارهی «آیرون فیست» دوست نداشتم و از همان ابتدا آزاردهنده بود، شروع عمیقا ناامیدکنندهی سریال است. همانطور که گفتم حتما خبر دارید که سریالهای نتفلیکسی مارول در یک چیز اشتراک دارند. تقریبا همهی آنها از نیمه به بعد با افت کیفی و کمبود محتوا مواجه میشوند. مشکل هم این است که مارول فارغ از داستانی که سازندگان برای عرضه دارند دستور ساخت ۱۳ اپیزود را میدهد و کش دادن داستان برای رسیدن به ۱۳ اپیزود، جلوی انسجام روایی آنها را میگیرد. بعضیوقتها این کمبود محتواها مثل فصل اول «دردویل» و «جسیکا جونز» قابلتشخیص هستند اما آزاردهنده نیستند و بعضیوقتها مثل «لوک کیج» آنقدر شدید است که تمام لذت سریال را نابود میکند. خب، در رابطه با «آیرون فیست» خبر بدی برایتان دارم: این سریال نه از نیمه، بلکه از همان اپیزود افتتاحیه دچار این مشکل میشود.
اولین چیزی که دربارهی «آیرون فیست» دوست نداشتم و از همان ابتدا آزاردهنده بود، شروع عمیقا ناامیدکنندهی سریال است
سریالهای نتفلیکسی مارول در هرچیزی مشکل داشتند، شخصیت اصلی یکی از آنها نبود. «آیرون فیست» اما این روند را میشکند. دنی رند با بازی فین جونز از سریال «بازی تاج و تخت»، میلیاردری است که به نظر میرسید در کودکی به خاطر سقوط هواپیما در کوهستانهای هیمالیا کشته شده است، اما ۱۵ سال بعد به نیویورک برمیگردد. او حالا کسی است که در شرق دور تحت نظر راهبههای بودایی فنون رزمی یاد گرفته و به مقام والای آیرون فیست دست پیدا کرده است. دنی در واقع صاحب کمپانی چند میلیارد دلاری «رند» است، اما بعد از مرگ او و خانوادهاش، حالا وارد و جوی، دوستان دوران کودکیاش آن را میگردانند. مشکل اول سریال، همین ایدهی داستانی کهنهاش است. مردی زادهی غرب که در شرق فنون رزمی یاد میگیرد و برای مبارزه با جرم و جنایت به محل زندگیاش برمیگردد خیلی تکراری شده است. بعد از «بتمن آغاز میکند»، «مرد آهنی»، سریال «اَرو» و «دکتر استرنج» این چهارمین باری است که در چند سال گذشته با این ایدهی داستانی روبهرو میشویم. شاید بگویید ریشهی داستانی شخصیتِ دنی رند در کامیکبوکهای منبع اقتباس همین است، اما این چیزی را توجیه نمیکند. شاید کامیکبوکهای «آیرون فیست» در دوران خودشان خیلی تازه بودهاند، اما ما داریم دربارهی اقتباس آن در دوران فورانِ اقتباسهای ابرقهرمانی صحبت میکنیم و نویسندگان باید دست به کاری میزنند تا به این ریشهی داستانی تکراری، جذابیت و تازگی تزریق میکردند.
هرکدام از سریالهای ابرقهرمانی قبلی نتفلیکس کانسپتهای اولیهی جذابی داشتند. مرد نابینایی که برخلاف ابرقهرمانان سینمایی مارول در کوچهپسکوچهها و با مشت و لگدهای خالی با بیعدالتی مبارزه میکند، کاراگاه بدخلق و بیاعصابی که قدرتهای ماوراطبیعه دارد و سیاهپوستی با پوست ضدگلوله که هیچ چیزی جلودارش نیست. «آیرون فیست» اما از لحاظ ایدهی اولیه چیزی برای هیجانزده شدن ندارد. یکی از چالشهای ساختن اثری ابرقهرمانی در زمانی که آثار این ژانر مثل مور و ملخ از در و دیوارِ تلویزیون و سینما بالا میروند، جدا کردن حالوهوای پروژهتان از دیگران است. سه سریال اول نتفلیکس در این کار موفق بودند و راستش را بخواهید «آیرون فیست» هم این پتانسیل را داشته تا به ضلع چهارم منحصربهفردی تبدیل شود، اما چنین اتفاقی نمیافتد.
یکی از دلایلی که طرفداران خیلی منتظر سریال «آیرون فیست» بودند، به خاطر این بود که نه تنها شخصیت دنی رند، شخصیت کمتر شناختهشدهای در میان کامیکهای مارول است و همین موضوع نوید چیزی غیرمنتظره را میداد، بلکه بسیاری انتظار داشتند تا «آیرون فیست» به اکشنمحورترین و پرهرجومرجترین اثر نتفلیکسی مارول تبدیل شود. ناسلامتی یکی از خالقان این شخصیت بعد از دیدن یک فیلم کونگفوکاری ایدهی آیرون فیست به ذهنش خطور کرده بود. در نتیجه انتظار میرفت تا «آیرون فیست» به نسخهی ابرقهرمانی فیلمهای کونگفوکاری بدل شود. همانطور که «دردویل» دربارهی ابرقهرمانی خیابانی و مذهبی با عذاب وجدان بود، «جسیکا جونز» در واقع یک سریال کاراگاهی نوآر بود و «لوک کیج» به ابرقهرمانی سیاهپوست در دفاع از محلهی هارلم میپرداخت و بعضیوقتها سیاسی میشد. پس انتظار میرفت «آیرون فیست» هم ماهیت منحصربهفرد خود را داشته باشد. سریالی با محوریت نبردهای «بروس لی»وار با چاشنی قابلیتهای ماوراطبیعهی ابرقهرمانی. شاید باورتان نشود، اما «آیرون فیست» با توجه به سریالی که حول و حوش کونگفو میگردد، از کمبود صحنههای اکشن رنج میبرد. در عوض سریال بیشتر وقتش را صرف پرداختن به درام خانوادگی خانوادهی میچام و پدرشان هارلود میچام میکند که گرچه ۱۵ سال پیش بر اثر سرطان مُرده، اما هماکنون صحیح و سالم در خفا زندگی میکند و بهطور مخفیانه شرکت رند را رهبری میکند.
برخلاف جسیکا جونز یا مت مرداک استرسها و نگرانیها و آرزوهای دنی مورد کندو کاو قرار نمیگیرند
دو اپیزود اول سریال که به تلاشهای خندهدار دنی برای اثبات هویتش به دوستان دوران کودکیاش میپردازند فاجعهای تمامعیار هستند. اگر در جریان این دو اپیزود تصمیم گرفتید کلا بیخیال سریال شوید کاملا درکتان میکنم. «آیرون فیست» کلا سریال قابلپیشبینی و کندی است و قابلپیشبینیترین و کندترین اپیزودهای سریال دوتای اول هستند. هرچقدر عاشق مت مرداک و جسیکا جونز و پانیشر و لوک کیج هستم، از دنی رند متنفرم یا حداقل در بهترین حالت دوستش ندارم. دو اپیزود اول هیچ تلاشی برای شخصیتپردازی دنی رند و چیزی که درون مغزش میگذرد نمیکند و این موضوع در ادامهی سریال بهتر نمیشود که نمیشود. نه اینکه دنی پتانسیل بدل شدن به شخصیتی بهیادماندنی و انسانی را نداشته باشد، موضوع این است که سازندگان یا خیلی دیر به روانشناسی دنی میپردازند یا آنقدر بد این کار را میکنند که دنی به کاراکتر پختهای بدل نمیشود.
برخلاف جسیکا جونز یا مت مرداک استرسها و نگرانیها و آرزوهای دنی مورد کندو کاو قرار نمیگیرند یا طوری بررسی نمیشوند که بتوانید فضای ذهنی او را لمس کنید. دنی روی کاغذ به خاطر تماشای مرگ والدینش و جان سالم به در بردن از لاشهی هواپیما در حالی که آنها میمیرند، دچار ضایعهی روانی شده است و از سوی دیگر او به عنوان آیرون فیست انتخاب میشود؛ کسی که وظیفهاش حفاظت از کونلان (محلی در هیمالیا که در آن بزرگ شده) است. اما از آنجایی که این شغل خستهکنندهای است، دنی به این نتیجه میرسد که بدون اینکه حرفی به دیگران بزند، آنجا را ترک کرده و برای استفاده از قابلیتهایش برای مبارزه با شر به نیویورک برگردد و همین او را در وضعیت دوگانهای قرار میدهد که آیا کار دستی کرده با نه؟ اما همهی اینها بدون ذرهای احساس و جذابیت روایت میشوند و مثل عذاب درونی مت مرداک یا عواقب روانی سوءاستفاده قرار گرفتنِ جسیکا جونز توسط کیلگریو از بار احساسی لازم بهره نمیبرند و تکمیلکنندهی شخصیت دنی نیستند.
برخلاف چیزی که از یک سریال ابرقهرمانی انتظار داریم، هدف دنی در نیمهی اول فصل باز پس گرفتنِ کنترل شرکت پدریاش است. نکته این است که دنی به عنوان کسی که در کوهستانهای هیمالیا و به دور از درس و دانشگاه بزرگ شده، طبیعتا چیزی دربارهی هدایت یک شرکت بزرگِ بینالمللی نمیداند و همچنین هیچ علاقهای هم به ریاست ندارد. اما سریال سعی میکند تا با اختصاص دادن وقت زیادی به این خط داستانی و نشاندن او روی صندلی ریاست، او را به یکجور رییس پولدار مردمی تبدیل کند. اما از آنجایی که ما میدانیم او چیزی دربارهی ریاست و تجارت سرش نمیشود، ایستادگیاش در مقابل سیستم کاری شرکت و حرفهایش در رابطه با اینکه نباید حق مردم را بخوریم، بیشتر از اینکه انساندوستانه یا اخلاقی به نظر برسند، شعاری و احمقانه هستند. ناسلامتی داریم دربارهی محصول شرکتی حرف میزنیم که عاشق فلشبک است و در سریالهای قبلیاش مدام از این تکنیک روایی برای سیر و سفر در ذهن و روان کاراکترهایش استفاده کرده است، اما در اینجا میبینیم که دنی خیلی از عدم وجود آنها به اندازهی کافی ضربه خورده است.
«آیرون فیست» دچار یک بحران هویت بزرگ شده است. از یک طرف ما به امید دیدن یک سریال کامیکبوکیِ کونگفومحور به تماشای آن نشستهایم، اما از طرف دیگر تمرکز اصلی سریال روی درام و درگیری خانوادهی میچام است و بیشتر از اینکه به دنی کونگفوکار که با نیروهای جادویی سروکار دارد بپردازد، با دنی میلیاردر کار دارد. سریال این پتانسیل را داشته تا به یک اکشن رزمی شرقی در کوچهپسکوچههای نیویورک تبدیل شود و بیشتر از قبل بخش جادویی دنیای مارول را مورد بررسی قرار بدهد. اما سریال طوری از ماجراهای مربوط به هیمالیا دوری میکند که انگار مارول از گسترش دنیایش وحشت دارد. بعضیوقتها اینطور به نظر میرسد که مارول فقط دنی را به خاطر این معرفی کرده است که او به خاطر ثروت فراوانش میتواند نقش تونی استارک دنیای تلویزیونی مارول را بازی کند و گروه دینفدرز را از لحاظ مالی ساپورت کند.
سریال بدون صحنههای اکشن نیست، اما نه تنها تعدادشان در مقایسه با دیگر بخشهای سریال کم است، بلکه به جز دو-س مورد، اکثرشان از طراحی و کارگردانی ضعیفی رنج میکشد. این در حالی است که بهترین اکشنهای سریال آنهایی هستند که نه دنی، بلکه کالین وینگ در آنها نقش دارد. کالین صاحب یک باشگاه کونگفو است و از آنجایی که اجارهی باشگاهش عقب افتاده است، دست به همان کاری میزند که ابرقهرمانان زیادی مثل وولورین، مرد عنکوبتی، انجل و نایتکرالر قبل از او انجام داده بودند: او وارد یک باشگاه مبارزهی زیرزمینی و غیرقانونی میشود. نبردهای کالین در داخل قفس هیجانانگیز و حسابی خونبار هستند و نحوهی مبارزهی او به مراتب شجاعانهتر و بیرحمانهتر و جذابتر از دنی رند است. دلیل اصلیاش به خاطر بازی جسیکا هنویک (یکی دیگر از بازیگران «بازی تاج و تخت») است که کمبودهای سناریو را جبران میکند و کالین را به شخصیت دوستداشتنی و درگیرکنندهای بدل میکند. کالین وینگ نزدیکترین کاراکتر به ماهیت واقعی «آیرون فیست» است. دختر جسور و سرسختی که زیاد حرف نمیزند، مثل دنی آدم را یاد تینایجرهای شورشی و اعصابخردکن نمیاندازد و همچون رقصندهای اغواگر با مشت و لگدهای خشنش تماشاگران را مجذوب خودش میکند. دقیقا به خاطر همین است که طرفداران بلافاصله بعد از پخش «آیرون فیست» شروع به درخواست سریال مستقل کالین به اسم «دختر اژدها» کردند.
کالین وینگ نزدیکترین کاراکتر به ماهیت واقعی «آیرون فیست» است
چیزی که وضعیت شخصیت دنی و بهطور کلی «آیرون فیست» را بدتر کرده همین است: فین جونز بازیگر بد و نابلدی برای این نقش است. هرچه جسیکا هنویک در مخفی کردن کمبودهای سناریو با بازی خوبش موفق است، بازی بد جونز در صحنههای عادی و اکشنها کاری کرده تا سریال به چیزی خشکتر و ملالآورتر از چیزی که هست تبدیل شود. در طول سریال به خوبی به این موضوع پی میبرید؛ هر وقت که دنی و کالین (یا دیگر دوستانش) در یک سکانس حضور دارند، همهچیز پراحساستر است و هروقت دنی تنها میشود، کیفیت سریال با افت قابلتوجهای روبهرو میشود. شخصیت دنی به بازیگری با تجربهی هنرهای رزمی بیشتری نیاز داشته است. این موضوع باعث شده سکانسهای مبارزهی دنی به ملغمهی شلختهای از کاتهای پرتعداد بدل شوند تا از این طریق بدلکارِ فین جونز مخفی بماند. وقتی هم که خود جونز در حال مشت و لگد انداختن است، حرکاتش کُند و غیرمتقاعدکننده احساس میشوند. این موضوع نه تنها کاری کرده تا سکانسهای اکشن دنی به اندازهی غیراکشنها فارغ از تنش و شگفتی باشند، که باعث شده تا نتوانیم او را به عنوان آیرون فیست باور کنیم. ناسلامتی لقب آیرون فیست را به بهترین مبارز و جنگجوی دنیا میدهند، اما هیچوقت دنی را در یک مبارزهی نفسگیر و دیوانهوار نمیبینیم تا دلیل انتخاب شدن او را باور کنیم. این در حالی است که او منهای مشتِ آهنیاش، در مقایسه با دیگر جنگجویان و مبارزان سریال از مهارتهای متفاوت دیگری بهره نمیبرد. وقتی کالین خیلی زیباتر و بیپرواتر مبارزه میکند، نمیتوان دنی را به عنوان قهرمانی برتر که سریال بارها سعی میکند نشان دهد باور کرد. خلاصه در پایان سریال دلیل انتخاب دنی به عنوان آیرون فیست به یکی از مهمترین معماهایتان بدل میشود که بیجواب میماند.
نیمهی دوم سریال گرچه به نبرد دنی با «هند» اختصاص دارد، اما آنها آنتاگونیست قابل و غیرمنتظرهای نیستند. ما متوجه میشویم که هند دارد از کمپانی رند به عنوان واسطهای برای قاچاق و پخش مواد مخدرش استفاده میکند. هند بدمنهای اصلی هر دو فصل «دردویل» بودند و آنها برای سومینبار به رهبری مادام گائو در «آیرون فیست» هم حضور دارند. نکتهی مثبت انتخاب هند این است که سازمان آنها در «آیرون فیست» بیشتر مورد پرداخت قرار میگیرد و ما میفهمیم که فرقهی آنها از چند شاخه تشکیل شده است که ایدئولوژیهای خودشان را دارند و همین به افشای دگرگونکنندهای برای دنی و کالین منجر میشود. اما نکات منفی انتخاب دوبارهی هند به عنوان بدمنهای «آیرون فیست» بیشتر از نکتهی مثبتش است. نکتهی منفی اول این است که هند دیگر تازگی و مرموز بودن گذشته را ندارد. خوشبختانه خبری از آن نینجاهای کارتونی که دو دقیقه یکبار مت مرداک را در فصل دوم «دردویل» محاصره میکنند نیست، اما جنگجوهای هند حریفهای قابلتوجهای هم برای دنی محسوب نمیشوند.
یکی از قانونهای نانوشتهی آثار ابرقهرمانی این است که باید آنتاگونیستِ تهدیدآمیز و مرگباری جلوی قهرمانتان قرار دهید. کسی که قویتر از قهرمان یا حداقل در حد و اندازهی او باشد تا شکست دادن آنها نیاز به نشان دادن انعطافپذیری و خلاقیت قهرمان باشد. تا اینکه شکست خوردن آنها مثل شکستن شاخ غول توسط قهرمان به نظر برسد. خب، «آیرون فیست» این اصل ابتدایی و حیاتی را نادیده گرفته است. دنی به عنوان جنگجویی با قدرت ماوراطبیعه در طول فصل اول با همان بدمنهایی روبهرو میشود که دردویل بدون قدرتهای ماوراطبیعه آنها را نفله کرده بود یا کالین وینگ در قفس آنها را شکست میدهد. وقتی دنی به چالش کشیده نمیشود و چیز متفاوتی نسبت به بقیه ارائه نمیدهد، این سوال پیش میآید که چرا سریال سعی میکند تا او را به عنوان جنجگویی یگانه و ترسناک معرفی کند؟ اگر «لوک کیج» بعد از مرگ کورنل استوکس و پیدا شدن سروکلهی دایاموندبک از لحاظ معرفی یک آنتاگونیست جالب خرابکاری کرد، «آیرون فیست» در طول فصل اول در این زمینه کمبود دارد. کالین سریال را با نبرد پرتنش و کاتانامحورِ هیجانآوری با استادش به پایان میرساند، اما وقتی نوبت به دنی میرسد، سازندگان هارلود میچام را به عنوان غولآخر جلوی او میگذارند که خب، اوج بیسلیقگی و حماقت آنها را نشان میدهد. وقتی دنی در طول فصل کونگفوکارانِ حرفهای هند را به راحتی شکست داده، چگونه میتوان برای مبارزهی او با کسی که فقط توی خانه با کیسه بوکس تمرین کرده استرس داشت و به آن اهمیت داد.
«آیرون فیست» گرچه غیرقابلتحمل شروع میشود، اما همینطوری ادامه پیدا نمیکند. مثلا درام خانوادگی میچامها که در ابتدای فصل بهطرز خندهداری مسخره به نظر میرسید (داستان تکراری صاحبان حریص و شرور یک شرکت) به مرور زمان انرژی میگیرد و کسی مثل وارد میچام از یک بدمنِ پولدار یکلایه به انسانی همدردیپذیر و خاکستری تغییر میکند و از همان تحولی بهره میبرد که شخصیت اصلی سریال از کمبود آن ضربه خورده است. از سوی دیگر تام پلفری، بازیگر این نقش نیز مثل جسیکا هنویک با استفاده از تواناییهایش در خلق شخصیتی باظرافت و قابلدرک، خیلی به جذابیت خط داستانیاش کمک کرده و باری دیگر ثابت میکند که مشکل شخصیت دنی فقط سناریو نیست، بلکه فین جونز هم خیلی در ضعیفتر نشان دادن این شخصیت ضعیف نقش داشته است.
سریال بدون صحنههای اکشن نیست، اما تعدادشان در مقایسه با دیگر بخشهای سریال کم است
شخصیت داووس، دوست قدیمی دنی در کونلان که در اواخر سریال معرفی میشود هم آنقدر خوب است که با خودم فکر میکردم چرا او را زودتر از اینها معرفی نکردند. صحنههای دوتایی او و دنی چیزهای زیادی دربارهی دنی فاش میکند و اجازه میدهد بالاخره متوجهی بحرانی که از آغاز فصل در وجود او شعلهور است شویم، فقط حیف که خیلی دیر است. از طرف دیگر کلر تمپل را به عنوان پای ثابت سریالهای نتفلیکسی مارول داریم که نمیدانم باید به حضور او در «آیرون فیست» چه واکنشی نشان دهم. از یک طرف حضور روساریو داوسون کاملا قابللمس است و از لحظهای که پا به سریال میگذارد اتمسفر ملالآور و خستهکنندهی داستان را با شوخیها و نگاههای خندهدارش میشکند و سریال را کمی از حالت شق و رقش خارج میکند. اما از طرف دیگر آشنایی او با چهارمین عضو دینفدرز زورکی احساس میشد. گویی تنها فکری که برای نشان دادن دنیای مشترک این سریالها به ذهن مارول رسیده، چپاندن کلر در هرکدام از این سریالها بوده است. در دنیای سینمایی مارول این وظیفه بهطرز قابلدرکی گردن نیک فیوری بود؛ بالاخره او به خاطر پیدا کردن ابرقهرمانان دنیا خرج زن و بچهاش را درمیآورد، اما در سریالهای مارول بعضیوقتها به نظر میرسد کلا پنج-شش نفر توی کل نیویورک زندگی میکنند.
هیچکدام از سریالهای نتفلیکسی مارول ایدهآل و بینقص نبودهاند. بعضیوقتها شامل مشکلات آشکاری میشدند و بعضیوقتها مثل «لوک کیج» شروعی عالی را به فاجعهبارترین شکل ممکن به پایان میرسانند. اما سریالهای قبلی همیشه با وجود مشکلاتشان، نکتهای داشتند که میشد تماشایشان را پیشنهاد کرد. از اکشنهای «دردویل» گرفته تا استعارهی مرکزی «جسیکا جونز» تا دنیاسازی «لوک کیج». «آیرون فیست» اما به جز چندتا لحظهی پراکندهی جالبتوجه، مخصوصا از سوی کاراکترهایی مثل وارد، کالین، کلر و داووس، ویژگی و جاذبهی شگفتانگیزِ مداومی ندارد. سریالهای قبلی مارول هرچهقدر هم خرابکاری میکردند، میدانستیم که حداقل با برنامه و نقشهای در سر ساخته شدهاند. ولی «آیرون فیست» سریال پرتناقض، بیهدف و حوصلهسربری است که شاید غیرقابلتحمل نباشد، اما کوچکترین دستاوردی هم برای نتفلیکس/مارول محسوب نمیشود. طبق معمول بزرگترین مشکل سریال هم همان چیزی است که در نقد سریالهای قبلی به آن اشاره کرده بودم و مارول کماکان با لجبازی تمام تلاشی برای برطرف کردن آن نکرده است: این سریالها داستان کافی برای سیزده اپیزود را ندارند و اجبار سازندگان برای ارائهی سیزده اپیزود، جلوی انسجام روایی آنها را میگیرد و آنها را به داستانهای شلختهای پر از زمانهای مُرده و اوج و فرودهای پرتعداد تبدیل کرده است. خوشبختانه سریال «دیفندرز» هشت اپیزودی خواهد بود و باید صبر کرد و دید آیا مارول با گردهمایی این چهار قهرمان و دستراستهایشان در آن سریال، این شکست را جبران میکند یا قرار گرفتن آنها در سراشیبی در آنجا هم ادامه پیدا خواهد کرد.
نقد دوم از سایت گیم فا
سریال آیرون فیست یا همان مشت آهنین بالاخره از شبکه نتفلیکس پخش شد تا با معرفی آخرین ابرقهرمان خیابانی دنیای مارول، بستر را برای اتحاد نهایی در سریال The Defenders یا مدافعان فراهم کند. اما بر خلاف آنچه انتظار میرفت، محصول اخیر این کمپانی در تلویزیون نتوانسته است انتظارات منتقدان و طرفدران را برآورده کند. بسیاری از طرفداران بر این باور بودند که از همان زمان آغاز مراحل تولید، سریال میبایست به جای استفاده از ستاره سریال بازی تاج و تخت، فین جونز در نقش دنی رند، از بازیگری آسیایی آمریکایی استفاده میکرد تا بدین وسیله مجبور نباشد داستان قدیمی کتابهای مصور را با زمان حال وفق دهد. نقدهای اولیه منتشر شده برای شش قسمت ابتدایی سریال که تنها برای منتقدان به نمایش درآمد، بسیار ضعیف بودند که میانگین امتیاز ۱۷ درصد در وبسایت راتن تومیتوز نشان دهنده این موضوع است که سریال به کلام ساده، خوب نیست و محصول اخیر مارول و شبکه نتفلیکس نخواهد توانست انتظارات طرفداران را برآورده کند.
اما سوال اصلی اینجا است که آیا آیرون فیست واقعا بدترین سریال مارول در شبکه نتفلیکس است؟ شاید عنوان کردن این موضوع با دیدن تنها ۶ قسمت از ۱۳ قسمت ساخته شده از این سریال و عدم مشاهده تصویر کلی و غافلگیریهای در نظر گرفته شده، کمی غیر منصفانه باشد. با در نظر داشتن این موضوع، باید گفت که تنها راه برای پذیرفتن آیرون فیست و بحث پیرامون شایسته بودن آن، در نظر گرفتن سریال در یک کل واحد است، در واقع تنها در این حالت است که میتوانیم آن را با سریالهایی مانند دردویل، جسیکا جونز و لوک کیج مقایسه کنیم. در این مقاله که داستان سریال را اسپویل میکند، قصد داریم به سوال مطرح شده در تیتر پاسخ دهیم.
داستان آیرون فیست پیرامون دنی رند جریان دارد، میلیاردری که بسیاری فکر میکردند در دوران کودکیاش در سانحهای هوایی جان خود را از دست دادهاست. پانزده سال پس از آن اتفاق، دنی به شهر نیویورک بازمیگردد تا جایگاه خود را در امپراطوری پدرش بازپس گیرد که اداره آن را در حال حاضر دوستان دوران کودکیاش، وارد میچم و جوی میچم بر عهده دارند. دنی باید هویت خود را برای باز پس گیری میارثش اثبات کند، وظیفهای که با توجه به ماهیت داستان و نحوه بازگشت او به شهر نیویورک کمی سخت به نظر میرسد.
به دنبال سقوط هواپیما، دنی توسط گروهی از راهبان جنگجو نجات مییابد و در شهری با نام کانلان، که در بُعدی دیگر قرار دارد، به فراگیری هنرهای رزمی میپردازد. دنی در نهایت عنوان افسانهای آیرون فیست را به دست میآورد و تبدیل به اسلحهای قدرتمند برای محافظت از کانلان میشود، اما او ماموریت خود را ترک کرده و به شهر نیویورک بازمیگردد. با جلو رفتن داستان سریال، دنی در شهر نیویورک با دسیسه گروه The Hand که دشمن دیرینه کانلان است روبرو میشود. در این مسیر او با شخصیتی جدید به نام کالین وینگ با بازی جسیکا هنویک آشنا میشود، استاد هنرهای رزمی که رازی را در خود پنهان کردهاست.
آیرون فیست چه چیز جدیدی برای نمایش دارد؟
کسانی که حتی کمترین آشنایی را با داستانهای مصور این ابرقهرمان دارند، میدانند که سریال آیرون فیست قطعا باید از عنصر هنرهای رزمی و به طور خاص هنر کونگفو به میزان بالا استفاده کند. دردویل سریالی در مورد ابرقهرمانی کاتولیک به نام مت مورداک بود که نشان میداد او چگونه با استفاده از باورهای مذهبی خود دست به اجرای عدالت میزند، جسیکا جونز سریالی در مورد کاراگاهی خصوصی با مشکلات شخصی بود و لوک کیج نیز قهرمانی سیاه پوست را نشان میداد که قصد داشت محله خود را نجات دهد؛ در واقع تمام سریالهای فوق به ریشه کامیک بوکی خود وفادار بودند. در نتیجه به شدت باعث تعجب است که میزان هنرهای رزمی استفاده شده در آیرون فیست تا به این اندازه کم است. در واقع به جای نمایشهای متعدد از سکانسهای مملو از مبارزات آغشته به کونگ فو، سریال تمرکز خود را بر روی اتفاقات درام خانواده میچم قرار دادهاست، به خصوص پسر خانواده، وارد، که زیر فشار پدرش هارولد قرار دارد، پدری که ۱۲ سال پیش بر اثر سرطان جان خود را از دست دادهاست اما به طور مخفی زنده است و کمپانی رند را اداره میکند.
ماموریت دنی در نیمه اول سریال این است که بتواند صندلی ریاست خود را در کمپانی پدرش دوباره به دست آورد. این موضوع کمی مسخره به نظر میرسد، چون وقتی او دچار سانحه هوایی شد تنها ۱۰ سال داشت و حال که به نیویورک بازگشته است قطعا دانش و مهارت کافی را برای اداره کمپانی ندارد. وقتی او در نهایت به هدف خود میرسد، سریال تلاش میکند او را تبدیل به چهرهی اول کمپانی کند، جایی که دنی تلاش میکند سیاست اصلی کمپانی را تغییر و به اصطلاح کار درست را انجام دهد، درست همانند کاری که تونی استارک در فیلم آیرون من انجام داد و تصمیم گرفت فروش اسلحه توسط کمپانی خود را متوقف کند. در همین حال، سکانسهای کونگ فو نیز اگر حادث میشدند بسیار کوتاه و مختصر بودند و تاثیرگذاری چندانی بر روی مخاطب نداشتند. آیرون فیست به نظر میرسد سریالی با درون مایه هنرهای رزمی را برادر خود میداند، برادری که چندان توجهی نیز بدان نمیکند.
دنی مبارزی قدرتمند است که تمام مراحل سخت را برای تبدیل شدن به سلاح آیرون فیست گذرانده است. گویا سریال در قبول کردن این حقیقت به خود شک دارد. برای مثال در یکی از قسمتهای ابتدایی سریال میبینیم که دنی به منظور اثبات هویت خود برای پیدا کردن تصویر اشعه ایکس بازوی شکسته خود در دوران کودکیاش به بیمارستان میرود و در آنجا با فردی معمولی مواجه میشود. او نمیتواند آن حریف معمولی را شکست دهد و او موفق میشود ماموریت خود را انجام دهد و مدرک مورد نظر را از بین ببرد. در جایی دیگر از سریال میبینیم که دنی به راحتی میتواند از پس کالین وینگ برآید و بدون خوردن حتی یک ضربه او راشکست دهد. همان کالین وینگی که براحتی میتواند حریفی دو برابر جثه خود را از پای در آورد. در اینجا است مخاطب به صورت ناخودآگاه از خود میپرسد آیا این همان آیرون فیست معروف است؟ در واقع این تناقض باعث میشود مخاطب بتواند به راحتی از سریال ایراد بگیرد.
در واقع بهترین صحنههای مبارزه سریال در نیمه اول آن نه توسط دنی که توسط شخصیت کالین وینگ رقم میخورند. او که در تنگنای مالی شدید برای اداره مدرسه هنرهای رزمی خود قرار دارد، کاری را انجام میدهد که بسیاری از ابرقهرمانان مارول قبل از او مانند وولورین، آنجل و نایتکرالر انجام دادند: مبارزات زیر زمینی. مبارزات داخل قفس کالین، جایی که او حریفانی بسیار بزرگتر از خود را از پیش رو بر میدارد، به غایت هیجان انگیز و خشن هستند. او در مبارزات خود شجاعتر و البته زیباتر از دنی به نظر میرسد. یکی از عوامل تاثیرگذار در این مورد بازی خوب جسیکا هنویک در این نقش است. در واقع هنویک باعث میشود علی رغم پرداخت کم داستان به او و دیالوگهای کوتاه، شخصیت وینگ جذاب و دلسوز به نظر برسد. کالین وینگ یکی از شخصیتهای قوی و محبوب سریال آیرون فیست است، این محبوبیت به قدری است که بسیاری از طرفداران دوست دارند سریالی اختصاصی با عنوان «دختران اژدها» توسط نتفیکس پیرامون شخصیت او و میستی نایت ساخته شود.
نیمه دوم سریال متمرکز است بر روی تلاش دنی برای مبارزه با گروه The Hand، که با توجه به نیمه اول سریال میدانیم که این گروه خیلی قبلتر به کمپانی رند نفوذ کردهاست و با استفاده از قدرت آن، به توزیع هروئین تولیدی خود میپردازد. این گروه در هر دو فصل سریال دردویل نقش منفی محوری را داشت و بار دیگر نیز در سریال آیرون فیست همین نقش را ایفا میکند، که رهبری آن را مادام گائو در اختیار دارد. این موضوع را فهمیدیم که The Hand شاخههای متفاوتی دارد، که رهبرهای هر شاخه با روشهای یکدیگر مخالف هستند. شاخهای کاملا متفاوت از این گروه توسط باکوتو، استاد هنرهای رزمی کالین وینگ اداره میشود که وظیفهاش جمعآوری و تعلیم نوجوانان خیابانی است. سپس همین نوجوانان در قالب شغلهای مختلف مانند دکتر و وکیل وارد جمعه میشوند و اهداف این گروه را به پیش میبرند. با اینکه آیرون فیست همانند فصل دوم دردویل با نینجاها اشباع نشدهبود، اما حضور دوباره گروه The Hand به عنوان شرور اصلی داستان در این سریال، آن را تبدیل به تکراری نه چندان دلپذیر کردهاست.
آیا دنی همان قهرمانی بود که انتظارش را داشتیم؟
مهم نیست که نظر شما در مورد این موضوع که سریال باید برای نقش اصلی از بازیگری آمریکایی آسیایی استفاده میکرد، چیست؛ مطمئنا اکثر مخاطبان، حتی سرسختترین طرفداران نیز اذعان میکنند که استفاده از بازیگری با تجربه هنرهای رزمی در موفقیت سریال تاثیر بهتری داشت. اکثر سکانسهای مبارزهی دنی تلفیقی نه چندان دلنشین از شیفتهای متعدد بین جونز و بدلکار او است، همچنین خود جونز نیز نمیتواند مخاطب را به عنوان یک خبرهی هنرهای رزمی متفاعد کند، چه برسد به اینکه بخواهیم او را یکی از قدرتمندترین ابرقهرمانان مارول در زمینه مبارزه تن به تن قبول کنیم. کالین در یکی از سکانسها مقابل کلیر تبحر دنی در هنرهای رزمی را ستایش میکند اما بیننده هیچ وقت آن را به صورت بصری لمس نمیکند. هیچ سکانس اکشنی در آیرون فیست همانند سکانس مبارزه دردویل در راه پله در فصل اول جذاب، نفس گیر و به یادماندنی نبود و کالین مهارت خود را در هنرهای رزمی بهتر از دنی به اثبات میرساند.
با پیشرفت داستان کاراکتر دنی به جای پیشرفت دچار ضعف میشود. وقتی او برای اولین بار وارد شهر نیویورک شد، با پای برهنه و بی خانمان، وضعیت روانی و نحوه برخورد و تن صدایش به مراتب دلنشینتر بود. حتی وقتی وارد میچم او را در بیمارستان روانی زندانی کرد، دنی کماکان منطقی و آرام باقی ماند. پس از آنکه او توانست صندلی خود را کمپانی به دست آورد، وضعیت روانی و احساسی او رو به وخامت گذاشت و در چند اپیزود پایانی او را غیرمنطقی و تند مزاج میبینیم که مدام با تصمیم گیریهای غلط، خود و دیگران را به دردسر میاندازد. وقتی او به عمق نقشه گروه The Hand پی میبرد، و وقتی که دوست صمیمیاش از کانلان برای بازگرداندنش به منظور انجام وظایفش به عنوان آیرون فیست به شهر نیویورک میآید، دنی به نظر در زیر این فشار له میشود. در سریال دیالوگی از او را با این عنوان دیدیم: «همه اینها تقصیر من است!» که در واقع این حرف درست است. دنی بارها علیرغم نداشتن نقشه درست و حسابی و عدم داشتن دید مناسب و کلی، وارد مرحله عمل میشود و تنها شرایط را برای خود و دیگران بدتر از پیش میکند.
سریال به ما نشان میدهد که با بدتر شدن شرایط احساسی دنی، قدرت او رو به فساد میگراید که باعث میشود هر از چندگاهی نتواند به قدرتش دست پیدا کند. اما میبینیم دنی به ما میگوید که او تمام مراحل انظباطی لازم را برای تبدیل شدن به آیرون فیست گذرانده است، ادعایی که مدام در سریال شاهد نقض شدن آن هستیم. جنبههای بسیاری در مورد قدرت آیرون فیست وجود دارد که یکی از آنها درمان آنی جراحت است، اما دنی نمیتوانست این کار را انجام دهد. در نتیجه باید بگوییم که اصلا دنی چگونه توانستهاست این قدرت را به دست آورد؟ در جایی از سریال میبینیم که باکوتو سعی میکند دنی را برای ملحق شدن به گروه The Hand متقاعد کند که به این منظور تصویری از آیرون فیست قبلی را در سال ۱۹۴۸ به او نشان میدهد. این آیرون فیست، در هر دو مشت خود قدرت مذکور را دارا بود و به طرز شگفت انگیزی در استفاده از آنها برای محافظت از درهای کانلان مهارت داشت. کمی سخت بود که آرزو نکنیم که ای کاش این سریال در مورد آن آیرون فیست بود.
آیا آیرون فیست بدترین عضو گروه مدافعان خواهد بود؟
«تو بدترین آیرون فیست هستی»؛ دیالوگی است از داووس به دنی. گویا خود سریال زودتر از مخاطب خود بدین نتیجه رسیدهاست. دنی را در مقابل سایر ابرقهرمانانی که در فیلمها و سریالهای دهه اخیر به شرق آسیا رفتهاند و پس از یادگیری هنرهای رزمی برای مقابله به نیروهای شیطانی به شهر خود بازگشتهاند، باید تنها یک کپی بدون رنگ و لعاب قلمداد کنیم. دنی را در لیستی که شامل قهرمانانی چون بروس وین، تونی استارک، اولیور کوئین و دکتر استرنج میشود، باید در انتها قرار دهیم. او در اکثر اوقات سریال توسط افرادی چون هارولد میچم، مادام گائو و باکوتو بازی داده میشود.
همچنین لازم است این مورد را یادآور شویم که در واقع دنی هیچکدام از شروران اصلی سریال را شکست نداد. این کالین بود که در نبرد تن به تن باکوتو را شکست داد و همچنین در نهایت این وارد بود که تصمیم گرفت از شکنجههای پدرش با کشتن او رهایی یابد. اولین چالش عمدهی دنی پیروزی در همان تورنمنتی بود که توسط مادام گائو برگزار شد و در همان نیز دنی در نهایت با انصراف از مسابقه تصمیم به نجات جان زنی گرفت که در آنجا زندانی بود. تنها پیروزی معتبر دنی در برابر داووس بود که باید بگوییم تلاشهای داووس و نیّتش قابل دفاع بود، چون او تنها میخواست دنی به کانلان بازگردد تا به وظایف خود عمل کند. همانطور که در لحظات پایانی سریال نیز دیدیم، حق با داووس بود و کانلان بهای این عمل دنی را پرداخت، در نتیجه سخت است که بخواهیم از اعمال و تصمیمات او به عنوان یک قهرمان دفاع کنیم.
البته این بدین معنی نیست که سریال هیچ نکته مثبتی ندارد. جسیکا هنویک همانطور که در بالا نیز اشاره شد، در خلق شخصیت زنی قدرتمند و شجاع عالی عمل کردهاست جایی که میبینیم او بایستی در بین دوراهی وفاداریاش به گروه The Hand و علاقهی عاطفیاش به دنی، یکی را انتخاب کند. روزاریو داوسون کماکان در نقش کلیر تمپل باعث دلخوشی طرفداران است و مشاهده رویارویی او با چهارمین ابرقهرمان عجیب نیویورک جالب توجه و جذاب است. جسیکا استراپ نیز در نقش جوی برای ایجاد تعادل بین رابطه خود با سه مرد حاضر در زندگیاش: پدرش، برادرش و دنی عالی عملکردهاست جایی که مدام هر کدام بر علیه دیگری اعلان جنگ میکنند. رامون رودریگز باعث میشود ماهیت وجود شروری به نام باکوتو را بهتر درک کنیم. ساشا داوان در نقش داووس لحظاتی به مراتب تنشزا را رقم زدهاست و ما به عنوان مخاطب دلایل او برای دشمنیاش با دنی را به صورت کامل درک میکنیم. متاسفانه فین جونز در نقش محوری سریال کاملا منفی و ضعیف عمل کردهاست، البته همین عملکرد را در مقابل بازی دیوید ونهام در نقش هارولد میچم خیره کننده میبینیم.
هیچکدام از سریالهای مارول در شبکه نتفلکیس نمیتوانند ادعای بدون نقص بودن را داشتهباشند. تمام این سریالها از موضوع افت سرعت رنج بردند، جایی که مجبور بودند به منظور پر کردن حجم ۱۳ قسمت که توسط نتفلکیس به صورت اجباری انتخاب شدهاست، کیفیت داستان را کاهش دهند. فصل دوم دردویل با وجود معرفی مناسب کاراکتر پانیشر به منظور نزدیک کردن گردهمایی پر انتظار آنها در مدافعان، انتقادات بسیاری را به علت تغییر داستان ریشهای شخصیت الکترا به سمت خود روانه کرد. نقطه ضعف اصلی جسیکا جونز نیز کاراکترهای جانبی ضعیف و پرداخت نشدهی آن بود و لوک کیج نیز به طرزی عجیب به جای مانور بیشتر بر روی شخصیتهای قدرتمند ماهرشالا علی و آلفره وودارد، تمرکز خود را بر روی شخصیت بسیار ضعیف و مسخره گروه Diamondback با بازی اریک لارِی هاروی قرار داد. اما به هر حال هرکدام از این سریالها در کنار نقاط ضعف خود نقاط بسیار مثبتی نیز به همراه داشتند که باعث شدند در بسیاری از موارد آن نقاط ضعف را فراموش کنیم.
در نهایت این تصمیم گرفته شد که آیرون فیست به عنوان عضو چهارم گروه مدافعان باشد و در نتیجه او باید سریال اختصاصی خود را بر روی نتفلیکس داشتهباشد، اما باید بگوییم که سریال ساخته شده به هیچ وجه نتوانست اهمیت این شخصیت را به خوبی نشان دهد. دنی رند در قالب آیرون فیست نمیتواند آن قهرمان دوست داشتنی باشد و به تبع آن او نمیتواند ابرقهرمانی متقاعد کننده باشد. مارول در نظر داشت با این سریال عناصری فراطبیعی از کونگ فو و شهر کانلان را وارد شبکه نتفلیکس کند اما این عمل به قدری بدون نظم و با اکراه انجام شدهاست که حتی کانلان در سریال به نمایش در نمیآید. سریال در عوض تصمیم گرفتهاست که به فعل و انفعالات نه چندان جذاب کمپانی رند و فعالیتهای تکراری گروه The Hand بپردازد.
در کنار تمام دلپذیریهای اشاره شده و فراهم کردن بستر نهایی برای مینی سریال مدافعان که بسیاری از طرفداران سرسخت مارول به شدت انتظارش را میکشند، کمی سخت است که به این نتیجه نرسیم که آیرون فیست تا به این لحظه بدترین سریال مارول در شبکه نتفلیکس بودهاست. آیرون فیست آخرین ابرقهرمان معرفی شده از گروه مدافعان است که به ظاهر از نظر قدرت در انتهای لیست قرار دارد.